از شنبه درون خود تلمبار شدیم
تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم
از شنبه درون خود تلمبار شدیم
تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم
بهوش ای جان که جانان خواهد آمد
دگر یوسف به کنعان خواهد آمد
دگر برخیز از این خواب گرانت
که روز وصل یاران خواهد آمد
مکن اندیشه دیگر از شب سرد
که صبح شام هجران خواهد آمد
بگو دیگر برو فصل خزانی
که آن فصل گل افشان خواهد آمد
دگر ای شب پرستان فرصتی نیست
که خورشید درخشان خواهد آمد
که گردد زنده از او ملک دنیا
شکوفایی دوران خواهد آمد
خوشا بر حال دور روزگاران
دگر غیبت به پایان خواهد آمد
از من گرفته اند تو را این گناه ها
پس کی تمام می شود این اشتباه ها؟
یک لحظه دور می شوم از یاد تو ولی
ثاثیر آن نمی رود از بین ماه ها
با این حساب سخت به بی راهه می رویم
کی ختم می شود به تو این کوره راه ها؟
بی تو غبار بر دل آیینه ها نشست
وقتش نشد به سر برسد درد و آه ها؟
تا بلکه یوسف به سفر رفته عاقبت
بیرون بییاید از دل تاریک چاه ها
از شرم کار های غلت آب می شویم
روزی که در نگاه تو افکند نگاه ها
از تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو را
به وسالت نرسیدیم و ندیدیم تو را
روزی ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو کشیدیم و ندیدیم تو را
مگر ایام کهن سالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تورا
چه قدر نذر تو کردیم و خبر از تو نشد
چه قدر شمع خریدیم و ندیدیم تو را
گاهی اندازه ی یک پرده فقط فاصله بود
پرده را نیز کشیدیم و ندیدیم تو را
سعی کردیم تو را خواب ببینیم شبی
سحر از خواب پریدیم و ندیدیم تو را
مدتی در پی تو رند و نظر باز شدیم
همه را غیر تو دیدیم و ندیدیم تو را
فکر کردیم که مشکل سر دل بستگی است
از همه جز تو بریدیم و ندیدیم تو را
لااقل کاش دم خیمه ی تو جان بدهیم
تا بگوییم:رسیدیم و ندیدیم تو را...
هر شب من از خیال تو سرشار می شوم
هر صبح با اذان تو بیدار می شوم
کارم فقط به راه شما خیره ماندن است
شغل مرا نگیر که بیکار می شوم
دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن
از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم
بیچاره من که از طرف چشم های تو
روزی هزار مرتبه احضار می شوم
وقتی که نیستی چه امیدی به ماندنم
از زندگی بدون تو بیزار می شوم
برگرد تا دوباره به عشقت یقین کنم
بی تو دچار شاید و انگار می شوم
روزم به روزمرگی غیبتت گذشت
اما دوباره شب ز تو سرشار می شوم
از رو نمیروم همیشه همین بوده،باز هم
فردا دچار این همه تکرار می شوم
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه ی عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
کی این دل رمیده ی من هم زهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟
این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود
حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود
در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود
تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا!غروب جمعه چه دلگیر می شود!!!
از:وحید قاسمی
دلبسته ام مرا ز سر خویش وا مکن
از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن
از فکر گناه پاک بودن عشق است
از هجر تو سینه چاک بودن عشق است
آن لحظه که راه می روی آقا جان
زیر قدم تو خاک بودن عشق است
زندگی سخت غم آور نیست زندگی جای غصه و غم نیست
زندگی شاد و آسان است زندگی لحظه های خندان است
زندگی بر تو می زند لبخند زندگی با تو می گوید سخن
زندگی تک تک این لحظات است زندگی صلح و دوستی های ناب است
زندگی لحظات باهم بودن است زندگی خنده و گریه هر چه که هست
تا ابد پایندگی جاودانیست زندگی عشق و مهربانیست
از:الهه
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
آری ای دوستان مهر و امید
آری ای دوستان سبز و سفید
گر تو خواهی شوی هنرمند
دل هم نوع خود را نشکن
تا شوی نزد خداوند حکیم
شاد و خرم سرافراز و عظیم
از:الهه
تعداد صفحات : 3